در نهفته ترین باغ ها ، دستم میوه چید.
و اینک شاخه ی نزدیک ! از سر انگشتم پروا مکن .
بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست ، عطش آشنایی است
درخشش میوه ! درخشان تر .
وسوسه ی چیدن در فراموشی دستم پوسید .
دورترین آب
ریزش خود را به راهم فشاند .
پنهان ترین سنگ
سایه اش را یه پایم ریخت .
و من ، شاخه ی نزدیک !
از آب گذشتم ، از سایه به در رفتم ،
رفتم ، غرورم را به ستیغ عقاب - آشیان شکستم
و اینک ، در خمیدگی فروتنی ، به پای تو مانده ام .
خم شو ، شاخه ی نزدیک
سهراب سپهری
:: بازدید از این مطلب : 269
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10